سلام.

خوبین؟

این چند روز به دلایلی نبودم.

1.خواهرم خونمون بود.و اون ازین وبلاگم خبر نداره و فقط ادرس اون یکی و داره.خوب مسائل اینجا هم که خصوصی....

2. اینکه شب قدر بود رفتیم مسجد.

3.اینکه حلوا پزون داشتم.واسه اینکه مریضیم چیز بدی نباشه حلوا نظر عمه هاجر کردم.

که دیروز درست کردیم و دادیم همسایه ها.

حتما می گید عمه هاجر کیه؟؟؟

نه امام زاده نیست.شخص معروفی هم نیست.

عمه مامان بزرگم بود.

البته دختر خالش هم می شد.(اگه گفتین چه طوری؟؟؟خودم کلی فکر کردم تا فهمیدم.اگه جواب دادین جایزه دارین)

اره داشتم می گفتم...

نذرش خیلی مجربه...

چون هم سید بود؛هم خیلی خوب بود و هم اینکه هیچ وقت بچه ای نداشت...

باورتون میشه توی دماوند تنها زندگی میکرد بدون اینکه زبون اطرافیانش و بفهمه.خودش غذا می پخت وکاراش و می کرد.

اخه خانواده ی شوهرش ترک بودن.واون فقط می تونست با شوهرش رابطه بر قرار کنه.

و بعد مرگ شوهرش تنها....

این عمه یه دو روز اومد خونه ما...

ومن کل اون دو روز گریه کردم...

یه حس عجیب...

البته چون خیلی  شبیه مامان بزرگم که عاشقش بودم هم بود.

خلاصه کلا وجود عجیبی داشت.پیرزن خاصی بود

با همون اوضاع زندگیش که پولی نداشت(پسر شوهرش فقط پول واسه حمومش میداده بهش)

هیچ غر نمیزد و راضی بود از همه چیز.تازه واسمون سوغات هم اورده بود.

یکی از بی نظیر ها بود.

کلا خانواده مامان بزرگم یه خانواده عجیب بودن.ازون با ایمان هایی که همه عاشقشونن

بخوام توضیح بدم زیاد میشه...

شاید یه روزی واستون گفتم...

خلاصه که در اخر هم توی خونه سالمندان در همدان در سن نود و اندی فوت کرد.

اگه خواستین نذر کنین واسه شادی روحش....

خیلی مجربه...

روحش شاد.....

راستی همسری جونم چندروزه پیله کرده میری نت نری عضو فیس بوک بشی