خرید عروسی.........
الان که دارم این مطالب و براتون می نویسم صدای خر پف پدر شوهر عزیزم که معرف حضور همتون هست فضای خونه ی کوچولوی مارو پر کرده.
خوب بگذریم...
میریم به فلاش بک...
روزی که من خبر دادم می خوایم با خانواده بریم تهران خرید.
باور کنید تاریخش یادم نیست.
اما دلهره داشتم...
میترسیدم باباش با حرف های همیشگیش مامانم اینارو ناراحت کنه...
اما بلاخره من و مامی و باباجونم و ابجی عزیزم حرکت کردیم سمت تهران.با ماشین خودمون.
تو راه خوش گذشت.
شب رسیدیم تهران.
ایدین اومد سه راه افسریه دنبالمون.
با موتور جلو ما هم تو ماشین پشت سرش.
رسیدیم خونشون.کوچیک بود اما تمیز بود .
شام خوردیم.ما همه تو حال خوابیدیم و مامان بابا و خواهر ایدین تو یه اتاق کوچولو که بود.
باباش چیزی نمی گفت.چند بار خواست بگه اما ایدین زیر نظرش داشت.
سیگارو به خاطر ما تو خونه واسه باباش ممنوع کرده بود.
بعد شام ایدین به خاطر خجالت از بابام جاش و یک گوشه انداخت و ماهم کنار هم خوابیدیم.
البته بماند که چراغ ها که خاموش شد من به بهانه ی برنامه ریزی فردا دوییدم تو جای ایدین.....
فرداش ایدین 5 صبح رفت واسه نون بربری....بی سابقه بود واسم.
صبحونه خوردیم و راه افتادیم باتباش نیومد.
دستش و بهونه کرد حوصله نداره..مخصوصا هم به خاطر اون چیزی که مصرف میکنه نمی تونه بیاد.
اول رفتیم واسه ایینه شمعدون.
من هم که طبق همیشه نگام به قیمت ها بود نمی خواستم تو این اوضاع به ایدین فشار بیاد.
حتما از قیمت های سرسام اور خبر دارین دیگه...
اما من یه دونه انتخاب کردم 300000
بد نیست قشنگه.اما من به خاطر قیمتش انتخاب کردم دوستش هم دارم.
واسه دختر عموم که می گفت خیلی مناسب انتخاب کرده شده یک ملیون و پونصد.واسه جاری خواهرم هم همین حدود.
ولی واسم مهم نبود.
بعد رفتیم لوازم ارایش و لباس خواب.اونم شد 250
البته ایدین هم چیز گرون بر نمیداشت مال اونم کم شد طفلکی همین حدود شد.
ما خیلی چیزهارو نمی گرفتیم.
مثلا من ست اتو مو وسشوار و این جور چیزهارو خودم خریده بودم.
بعد نوبت چمدون و کت شلوار ایدین و کیف و کفش و ....
لباس پا تختی و ...
نهار کباب ترکی خوردیم...
کارت هامون هم که به سلیقه ی ایدین بود گرفتیم.بد نبود خیلی گنده بودن.
حالا اگه پر سرعت گرفتم عکس هاش و واستون می ذارم.
لباس عروس قرار شد از دوست ایدین بگیریم.البته اگه خوشم اومد.
ارایشگاه هم اشنا دوستشون که توی جنت اباد ارایشگاه داره.
خریدمون ساده بود خیلی اما خوش گذشت.همه با هم همدل بودن.
کسی به کسی کنایه نمیزد واسه قیمت. دخالتی هم توی کار نبود.
از 9 صبح رفتیم تا 9شب.
خسته و کوفته برگشتیم خونه.
شب خوابیدیم و فرداش بعد نهار راه افتادیم سمت مشهد....
و روز های ژر جنب و جوش ما شروع شد
سلام.من دختری هستم از جنس سرما و سکوت....