روز عروسی 1
صبح حدود ساعت 5 صبح بیدار شدیم.
چه استرسی بود...
دوش گرفتیم.
خواهر ایدین قرار بود همراه من بیاد ارایشگاه.
حاضر شدیم و راه افتادیم.
ارایشگاه جنت اباد بود.
یه مسیر طولانی و خسته کننده.
توی ماشین داشت خوابم.
بلاخره رسیدیم.
خوابیدم زیر دست ارایشگرم.
جالب بود حدود 5 سال از من کوچیکتر بود.
همشهری هم بودیم.
اول رفت سراغ ابروهام.
حسابی پر شده بودن.
ابروهای نازنینم تبدیل به یک خط 2 سانتی شد......
بعد کار روی صورتم شروع شد.
زیاد طول نکشید.
خودم و که دیدم خیلی راضی نبودم.
بد نشده بود اما انتظار بیشتری داشتم.
روی پوست صورتم زیاد کار نکرده بود.
ولی موهام وکه درست کرد با اینکه خیلی ساده بود.
اما کلی عوض شد و بیشتر خوشم اومد.
لباسم و پوشیدم.
یکی از فنرهای تاپم کج شده بود...
کلی حرص خوردم.
کفشام از همون لحظه اول شروع کرد به اذیت کردن.
خواهر شوهر عزیز رو هم خیلی ساده درست کرد.
واییی خدای من سرویسم رو نیاورده بودم...ا
ز ارایشگاه یک سویس مروارید امانت گرفتم تا لااقل توی عکس هها گردنم خالی نباشه.
ایدین رسید...
با یک دسته گل رز سفید...
خدای من خیلی ناز شده بود...
موهاش و نمیدونم چه مدلی بود درست کرده بودن.
یک لبخند رضایت به من زد.
شنلم چون کلاه دار نبود اذیتم میکرد.
یه خانم فیلم بردار هم وارد شد با ایدین.
بیرون هم یک اقای فیلم بردار بود.
من خیال کردم مثل مشهد اقاهه اومده تا از مردها فیلم بگیره.
رفتیم سمت یه باغ همون حوالی.
خدای من...
توی راه از بس بابای کردم و بوس فرستادم خسته شدم.
باغ قشنگی بود.
پر از خانم و اقاهای ژیگولی با لباس های(!)
داشتن عکس اسپرت می گرفتن.
گفتن به من شنلت و در بیار!!!
اقاهه فیلم بردارمون بود!!خانم عکاس!!
گفتم نه!!
ولی خوب نتونستم مقاومت کنم و اون چیزی که نباید می شد شد!
روز عروسیم جلو مرد نا محرم!لباسم دکلته بود اما خیلی باز نبود...
اما به هرحال اتفاق خیلی بدی بود.
خدا من و ببخشه...
میدونم به خاطر این اتفاق حسابی از دستم عصبانیه!داشتیم دیوونه میشدیم از بس عکس گرفتیم.
از خوابیدن تو کاه و برگ و گل و کنار استخر بگیر تا تاب سواری و...
داشتم داغون میشدم.
یک بار افتادم.
فنر لباسم در رفت.
گل کفشم کنده شد...
داشتم دیوونه میشدم.
لباسم کثیف شد.
پاهام تو کفشا داشت منفجر مشد.
خلاصه اونا هم که رضایت به اتمام نمیدادن.
تازه بعد اون همه عکس و فیلم رفتیم اتلیه!!!!!!
کلی هم اونجا دمار از روزگارم درومد.
واقعا دیگه خندم نمیومد.
فنر لباسم رو هم که هرچی درست می کردیم دوباره در میرفت.
چه ترافیکی بود تا برسیم به تالار...
تالارم توی خیابون دماوند بود.
تالار قصر سپید...
البته جای دیگه پیدا نکرده بود ایدین چون به امید باغ یکی از اشناها بودن.
اما اون نشده بود و اونا هم جای دیگه ای پیدا نکردن.
البته تالار بدی هم نبود.
تمیز بود.
ماهم که مهخمون زیادی نداشتیم.
ما وارد تالار شدیم.....
ادامه دارد....
سلام.من دختری هستم از جنس سرما و سکوت....